جدول جو
جدول جو

معنی دار کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

دار کاردن
دار زدن، آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
درنگ کردن، تاخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دان کردن
تصویر دان کردن
از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ گُ ذَ تَ)
دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن. بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند:
وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی
فلک چدار کند دست و پای توسن خود.
محتشم کاشی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
درمان کردن. مرهم نهادن:
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست، ویران کرده اند.
مولوی.
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسرنشود درمانش.
(غزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
(پَ سِپُ اَ تَ)
آباد کردن و معمور گردانیدن، از نو رواج دادن و رائج کردن. بر پا گردانیدن. پادار کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ دَ)
گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مبتلی کردن. گرفتار کردن.
- دچار خطا کردن، به اشتباه انداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خار کردن
تصویر خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار کردن
تصویر زار کردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو کردن
تصویر داو کردن
بمراد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر کردن
تصویر دایر کردن
((~. کَ دَ))
به گردش انداختن، آباد کردن
فرهنگ فارسی معین
گرفتن سم اضافی حیوان با سم بر و منظم کردن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوام آوردن، پایداری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گل کردن، شکوفا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کار را تمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن و جرات دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
ولو کردن، باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
محاصره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدار کردن، بهوش آمدن، هوشیار ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادعای غبن داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را به قصد زدن و تنبیه به روی زمین خوابانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
از درخت بالا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کم خوردن غذا و اصراف نکردن در آن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن اره، داس و غیره، مداوا کردن بیمار، پروار کردن احشام
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده را دفن کردن، چیزی را در زمین پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انفاق کردن، رد کردن، خارج کردن، بیرون راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ کردن، داغ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خم کردن، دولا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی