دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن. بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند: وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی فلک چدار کند دست و پای توسن خود. محتشم کاشی (از شعوری)
دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن. بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند: وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی فلک چدار کند دست و پای توسن خود. محتشم کاشی (از شعوری)
درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)
درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)
گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن
گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن